جدول جو
جدول جو

معنی منگ شدن - جستجوی لغت در جدول جو

منگ شدن
گیج شدن، بی حواس شدن، کم حافظه شدن، حواس پرت شدن، پخمه شدن، کم هوش شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مانع شدن
تصویر مانع شدن
منع کردن، جلوگیری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بند شدن
تصویر بند شدن
به چیزی چسبیدن، به چیزی آویختن
فرهنگ فارسی عمید
(شِ / شُ فَ / فِ شُ دَ)
خمیده و منحنی شدن، متقلص گشتن دست و پا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ زَ دَ)
کم وسعت شدن. (ناظم الاطباء). ضیق گشتن. مقابل فراخ شدن:
ز بس کشته و خسته بر دشت جنگ
شد آوردگه را همه جای تنگ.
فردوسی.
از ایشان بکشتند چندان سپاه
کز آن تنگ شد جای آوردگاه.
فردوسی.
بیابان چنان شد ز هر دو سپاه
که بر مور و بر پشه شد تنگ راه.
فردوسی.
رنگ را اندر کمرها تنگ شد جای گریغ
ماغ را اندر شمرها سرد شد جای شنا.
؟ (از لغتنامۀ اسدی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
تظلم زنانند بر شاه روم
که بر مصریان تنگ شد مرز و بوم.
نظامی.
از شوق اینکه روی تو گلرنگ می شود
گل را قبای رنگ به بر تنگ می شود.
عالی (از آنندراج).
جسم زار ما ز بس بالید از غمهای او
شد لباس زندگانی تنگ بر اندام ما.
سلیم (ایضاً).
، سخت و دشوار شدن. در مضیقه شدن.
- تنگ شدن از چیزی، در مضیقۀ آن افتادن:
بباشیم تا دشمن از آب و نان
شود تنگ و زنهار خواهد بجان.
فردوسی.
- تنگ شدن روزی، سخت شدن معاش و زندگی بر کسی:
شنیدم که بر مرغ و مور و ددان
شود تنگ روزی ز فعل بدان.
(بوستان).
- تنگ شدن زندگانی، سخت شدن آن:
هر آنکس که پیش آید او را به جنگ
شود در جهان زندگانیش تنگ.
فردوسی.
- تنگ شدن عالم، سخت و دشوار شدن جهان بر کسی:
تنگ شد عالم بر او ازبهر گاو
شورشور اندرفکند و گاوگاو.
رودکی.
- تنگ شدن عرصه،در سختی و فشار واقع شدن. ناتوان و درمانده شدن در اجرای امری.
- تنگ شدن کار، سخت و دشوار شدن کارزار. صعب و مشکل شدن امری:
زمانی همی گفت کاین روز جنگ
بکار آیدم چون شود کار تنگ.
فردوسی.
چو شد زین نشان کار بر شاه تنگ
پس پشت شمشیر و از پیش سنگ.
فردوسی.
به روز چهارم چو شد کار تنگ
به پیش پدر شد دلاور پشنگ.
فردوسی.
عبداﷲ چون کارش سخت تنگ شد از جنگ بایستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 176).
- تنگ شدن معاش،تنگ شدن روزی. سخت شدن زندگی. کم شدن وسایل زندگی.
- تنگ شدن نفس، به سختی برآمدن دم. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : تا نفس ایشان تنگ نشود و خفقان نباشد... (ذخیرۀ خوارزمشاهی از یادداشت ایضاً).
، آشفته خاطر شدن. (ناظم الاطباء). ملول و غمزده شدن. غمگین شدن. اندوهناک شدن. و با دل ترکیب شود:
رخ شاه ایران پرآژنگ شد
وزآن کار دشمن دلش تنگ شد.
فردوسی.
دل شاه کاوس از آن تنگ شد
که از بزم جایش سوی جنگ شد.
فردوسی.
و مدتی ببود آنجا و بازگشت که دلش تنگ شد و امروز اینجا به غزنین است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 249). رجوع به تنگدل و دلتنگ و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود.
، نایاب شدن. کم و دیریاب شدن.
- تنگ شدن چیزی، کمیاب شدن آن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و اندر سال سته و اربعمائه (406 هجری قمری). غله تنگ شد. (تاریخ سیستان).
- تنگ شدن خبر، دشواریاب شدن آن. (از آنندراج).
- تنگ شدن دستگاه، بی چیز شدن. کم شدن مال و متاع:
چه بینید گفت ای سران سپاه
که ما را چنین تنگ شد دستگاه.
فردوسی.
گر به این دستور گردد دستگاه عیش تنگ
صبح نتواند تبسم را مکرر ساختن.
صائب (از آنندراج).
- تنگ شدن قافیه، نایاب و کمیاب شدن آن:
شاها چو دل دشمن تو قافیه شد تنگ
با آنکه مکرر شد چون جود شهنشاه.
فرخی.
- تنگ شدن کرم، نایاب شدن جوانمردی. کم و دیریاب گردیدن کرم:
به فرّ شه، که روزی ریز شاخست
کرم گر تنگ شدروزی فراخست.
نظامی.
- تنگ شدن وقت، عبارت از کم فرصتی است. (از آنندراج). نزدیک به آخر رسیدن آن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
، در راه بد شدن، لذیذ شدن. (ناظم الاطباء) ، سخت نزدیک رفتن:
چو شد تنگ نزدیک تختش فراز
نبوسید تخت و نبردش نماز.
فردوسی.
چو رامین تنگ شد بر پای دیوار
بدیدش ویس از بالای دیوار.
(ویس و رامین).
شد آنگه برش رازگوینده تنگ
نهان دشنۀ زهرخورده به چنگ.
(گرشاسبنامه).
ملک برفرش دیباهای گلرنگ
جنیبت راند و سوی قصر شد تنگ.
نظامی.
رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(سَ گُ سَ بَ هََ زَ دَ)
از یک پای عاجز شدن. شل شدن. در پای کوتاهی یا شکستگی یافتن. اقعاد. (منتهی الارب) ، لنگ شدن کاری، تعطیل شدن آن. به علتی معوق و معطل ماندن آن. متوقف ماندن آن.
- لنگ شدن کاروان یا قافله، اقامت کردن آن در منزلی
لغت نامه دهخدا
(سُ خَ پَیْ /پِیْ وَ تَ)
لال شدن. خرس:
هرکه تو را هجو گفت و هجو تو برخواند
روز شهادت زبان او بشود گنگ.
منجیک.
تیره شد آب و گشت هوا روشن
شد گنگ زاغ و بلبل گویا شد.
ناصرخسرو.
گر زبانم گنگ شد در وصف تو
اشک خون آلود من گویا خوش است.
عطار.
رجوع به گنگ و گنگ گشتن شود
لغت نامه دهخدا
داستانی شدن نمونه شدن مورد مثل واقع شدن حکایت و داستانی، در صفتی مشهور شدن: شد مثل در خام طبعی آن گدا او ازین خواهش نمی آمد جدا. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنی شدن
تصویر غنی شدن
توانگر شدن بی نیاز شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غند شدن
تصویر غند شدن
گرد آمدن، جمع شدن
فرهنگ لغت هوشیار
باز داشتن جلوگیری کردن منع کردن: هیچ چیزکه مانع شود در رفتن راه نبود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مات شدن
تصویر مات شدن
حیران و سرگردان شدن، مشوش و مضطرب شدن، مبهوت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منحل شدن
تصویر منحل شدن
حل شدن (مانند شکر در آب)، گشوده شدن، تعطیل شدن برچیده شدن: (حزب... منحل شده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محو شدن
تصویر محو شدن
پاک شدن، سترده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
زشت گشتن بدریخت شدن بصورت زشتی در آمدن، روح انسان پس از جدایی از بدن ببدن حیوانی در آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنگ شکن
تصویر سنگ شکن
شکننده سنگ، خلر، گونه ایست از خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مندک شدن
تصویر مندک شدن
ویران شدن، نابود شدن: (رستم و حمزه و مخنث یک بدی علم و حکمت باطل و مندک شدی) (مولوی جها)، مجاب شدن مغلوب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملی شدن
تصویر ملی شدن
پا ترمش پا ترمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتر شدن
تصویر منتر شدن
سحر شدن افسون شدن، مسخره شدن دست انداخته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معد شدن
تصویر معد شدن
آماده شدن آماده شدن مهیا گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنگ زدن
تصویر رنگ زدن
مالیدن رنگ برروی چیزی (در دیوار و غیره) رنگ کردن ملون ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تند شدن
تصویر تند شدن
خشمناک شدن، پریشان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنب شدن
تصویر جنب شدن
گایناک شدن بحالت جنب در آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنگ شدن
تصویر گنگ شدن
لال شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آونگ شدن
تصویر آونگ شدن
آویخته گشتن آونگان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنا شدن
تصویر بنا شدن
ساخته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بند شدن
تصویر بند شدن
به چیزی آویختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنگ شدن
تصویر گنگ شدن
((گُ. شُ دَ))
لال شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رنگ شدن
تصویر رنگ شدن
((~. شُ دَ))
فریب خوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سنگ شده
تصویر سنگ شده
جامد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منجر شدن
تصویر منجر شدن
انجام شدن، انجامیدن، فرجامیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منحل شدن
تصویر منحل شدن
برچیده شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منکر شدن
تصویر منکر شدن
زیرش زدن
فرهنگ واژه فارسی سره
قدغن شدن، نهی شدن، ممانعت شدن، جلوگیری شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر بیند که به هر دو پا لنگ شده، دلیل است که اعتقاد کدخدائی به کسی کرده بود. اگر لنگ درخواب بیند که لنگ بود و پای درست شد دلیل که مقصودش و مرادش حاصل شود. جابر مغربی
لنگ: شکست خوردن
لنگ بودن: از دست دادن خوشنامی
- لوک اویتنهاو
اگر بیند لنگ شده بود. دلیل است پیش خویشان خوار شود. محمد بن سیرین
دیدن لنگ درخواب، بر پنج وجه است، اول: منفعت. دوم: ناتوانی. سوم: درویشی (فقر و نداری). چهارم: غم و اندوه. پنجم: نقصان عیش (نقص و کمبود در زندگی)..
اگر خود را در خواب لنگ بیند، دلیل است که مقصودش برنیاید. اگر بیند که لنگ بود و به عصا می رفت، دلیل است که از کسی یاری خواهد و مرادش برآید.
فرهنگ جامع تعبیر خواب